شکواییه
کسی در را میکوید، من راوی قصهی یکی از نیازمندان درگاه حضرت اویم.
میشنوم تق تق تق. تق تق تق. کسی در را باز نمیکند؟
من شکایت دارم، کسی مرا آزرده، کسی روحم را زخمی کرده، روحم درد میکند.
کسی نمیخواهد این در را باز کند؟
من گناهکارم، اما بندهی خدایم. تق تق تق، نه شاید بهتر باشد در را با انگشتانم نکوبم.
شاید لازم باشد بگویم خدایا سلام! خدایا در را باز میکنی، اجازه میدهی شکایت کنم؟
من شاکیم. دیروز که سر کلاس درس توحید تو بودم،
کسی به من گفت کلاس بهتری نیز هست و من از کلاس تو، یواشکی تو رفتم.
چرا فکر کردم تو نمیبینی، چرا حضور حاضر تورا درک نکردم؟
خدایا من از معلم کلاس بغلی شاکیم، او به من تورا نمیآموزد، او به من یاد میدهد،
خصوصی درس میدهد، از من نماز ور وزه و حج و زکات نمیخواهد،
او از من مزد نمیخواهد، خصوصی درس میدهد،
من لحظه لحظه از تو دور میشوم و درسهای اورا حفظ میکنم.
اما خدای من روحم بعد از درسهای او درد میگیرد.
خدای من! من از مخلوق تو به تو شکایت میکنم.
او مرا از کلاس تو دزدید و من گذاشتم مرا به راحتی بدزد.
خدای من میشود اورا از من دور کنی، میشود یکبار دیگر مرا به کلاس درست راه دهی؟
خدای من میشود اراده کنی و مرا مشمول یهدی من یشاء قرار دهی؟
خدای من! من نمیخواهم مانند کسانی باشم که اشتروا الظلاله بالهدی.
من نمیخواهم وقتی مخلوق تو صفت خودش را به من میدهد و
میخواهد من مثل خودش کبر و عجب و خودبزرگبینی را ملکهی نفسم کنم، آنرا بپذیرم.
خدایا وقتی مثل چون اویی در محضر حاضر و ناظر تو استکبار میکنم، ریا میکنم،
خودم را برتر میبینم، روحم فریاد میزند گویی کسی اورا نیشگون سختی گرفته
است.
خدای من! روح من از نیشگونهای مخلوق تو آزرده است و امده است از او به تو شکایت کند.
خدای من! ادرکنی، مرا دریاب، بندهی محتاجت از نیشگونهای شیطانک وجودش به تو پناه آورده است.
میشود این روح تازیانهخورده را با نوازشهای فضل و رحمت و مغفرتت دریابی؟
میشود او را وقتی میخواهد فرار کند و به آهنگ شیطانک وجودش آری بگوید، دریابی؟
میشود چون یوسف بدی را از او دور کنی، به بدی اجازه ندهی به او نزدیک شود، میشود به او فرصت دهی در هستی بیکران تو غرق تو شود؟
رب من! روح تازیانهخوردهی من از تو نمیخواهد همیشه در خانهات را به روی این مسکین پر از خطا باز کنی، او لیاقت حضور در محضر تورا ندارد.
من فقط میخواهم به رسم بزرگی تو به این روح شلاقخوردهی پر از ترس فرصت دهی تا در هستی بیکران تو یواشکی تمام عالم در پی تو بگردد.
من فقط میخواهم روح شلاقخوردهام را تیمار کنم و برای این کار دارو میخواهم، من از تو دارو میخواهم.
میخواهم زخمهای روح پر دردم را درمان کنم. من فقط از تو مرهم میخواهم.
تو نجوا با پیامبرت را و وقت او را گرفتن را بیادبی دانستی،
من از تو میخواهم بیادبی مرا ببخشی و اجازه دهی یواشکی همهی عالم با تو خصوصی، درِ گوشی
نجوا کنم.
خدای من! در بیابان سرد و تاریک پر از دلهره و ترس، که شیطانک وجود من تلاش میکند آنرا بیاراید و مرا مجذوب کند، تنهایم نگذار.
من از تنهاییِ بودن با این شیطانک میترسم. خدای من! من از او، از درسهای بدون تو، از نگاههای فریبکارانهاش به تو شکایت میکنم.
خدایا میشود اراده کنی و در را باز کنی؟
به این مسکین پر از ناله گفتم خدایت در را بازکرده، چرا نمیبینی، به تو فرصت نجوا داده، زخمهای روحت عمیق است، اما همینطور نجوا کن تا التیام یابد.
دلنوشتهای از شهره شریفی، دانشآموخته مدرسه علمیه شهید مطهری «ره»