درد دل دختری با پدرش
یکی بود، یکی نبود، زیر گنبد کبود بهجز خدا هیشکی نبود. اون خدای مهربون به یک مشت خاک گفت: کن فیکون. بعد یکی چشم باز کرد و شد آدم، ابوالبشر. بعد خدا گفت به ملائکهاش که واسجدوا، همه سجده کردند جز یکی که ملک نبود و جن بود. اونقدر عبادت کرده بود که خدا آورده بودش پیش ملائکهاش. گفت به خدا که من از آتیشم و او از خاک، و آتیش از خاک شریفتر. بذر حسد و کینه همون وقت کاشته شد.
آدم، ابوالبشر هبوط کرد به زمین تا برای داشتن آب و درخت و لقاء خدا و هر چیز خوب و …. بچنگد. جنگ آدم، ابوالبشر و بچههاش، جنگ آدم با آدم نیست، جنگ آدم با شیطان است. من دوباره، چندباره شرمنده شدم جلوی اون همه ملائکه که بر پدرم آدم، ابوالبشر، سجده کردند. وقتی دیدم بچههای پدرم و شنیدم بچههای پدرم، برادران و خواهرانشونو کشتند و قبل از کشتن اونها ازشون ناموس دزدیدند.
پدرم، آدم! سلام بر تو. روزی که به شیطان گفتی بله و از درخت ممنوعه خوردی، اگر میدانستی خوردن تو از درخت ممنوعه میشود سند خدایی فرزند تو، عیسی، در لسان دیگر فرزندان تو، به شیطان بله نمیگفتی.
پدرم، آدم! شاید اگر میدانستی خوردن تو از درخت ممنوعه تورا به زمین میکشاند و فرزندانت را در مسیر دشمن مینشاند و او برایشان کمین میگذارد، از درخت ممنوعه نمیخوردی.
پدرم، آدم! نمیخواهم تورا سرزنش کنم، تو در مقابل خدایت گناهی مرتکب نشدی، تو فقط آگاه شدی، معرفت پیدا کردی، در مقابل خدایت کمی سستی کردی.
اما پدرم، آدم! میشود به خواب فرزندانت بیایی و به آنها بگویی به خاطر کشتهشدن فرزندانت و ربودن شرم دخترانت، شرمندهی درخت ممنوعه هستی؟ میشود به آنها بگویی که دست بر آسمان خدایت بلند کردهای و با ندایی پر از ندامت و از سر خلوص و صداقت، بلند بلند میگویی: اللهم عجّل لولیک الفرج؟ میشود به خواب فرزندانت بیایی و به آنها دربارهی ضچههای مادرشان، حوا، بر جنازهی فرزندانش بگویی؟ میشود بیایی و چشمان نگران مادرشان، حوا، را در عزای معصومیت از دسترفتهی برخی دخترانش در نبرد با شیطان نقاشی کنی؟
پدرم، آدم! دوستت دارم. اما اگر تو از درخت ممنوعه نمیخوردی و داغ اغوا را بر دل شیطان میگذاشتی، او در کلاس درسش فرزندان تورا نمیربود و شیطان نمیکرد. فرزندان شیطانشدهی تو امروز در سرزمینی که تو قدم گذاشتی رقص گناه میکنند و تورا شرمندهی ملائکه.
پدرم، آدم! باور کن خوردن لقمهای از درخت ممنوعه به این همه مصیبت نمیارزید. کاش کمی خوددار بودی پدر و شیطان را در کمین فرزندانت نمینشاندی.
پدرم، آدم! مرا ببخش بهخاطر سرزنشهایم. اما باورکن این سرزنش نیست، درد دل دختر توست که از شنیدن شهادت برادرانش و کشتهشدن معصومیت خواهرانش در نکاح فرزندان شیطانشدهی تو سر بر آسمان بلند کرده و همراه ندای بلند تو نجوا میکند که اللهم عجّل لولیک الفرج.