من امروز نگران شدم، خیلی نگران، آخر نتوانستم آدم را تعریف کنم، یک تعریف جامع و مانع. بزرگمردان تاریخ را به ذهن آوردم ولی کوچک مردان امروز تاریخ حاجب شدند و نگذاشتند از روی نسخهی اصیل آدمها آدم را تعریف کنم. فکر کردم ممکن است آدم تمام شده باشد، از بس که شیرهای آدمنما آدم کشتند و خون ریختند و آدم را در حضور ملائکه شرمسار کردند. میدانید که ملائکه به خدا گفتند این آدم یفسد فی الارض و یسفک الدماء. آدم امروز دشتهای خون از شیر جنگل نیز بدتر است که آهویی را میکشد و میخورد و میفهمد که آهو بچهای در شکم دارد، سکته میکند و میمیرد. خونآشام امروز دشتهای خون با اعتماد به نفس کامل آدمیزاد را بر زمین میگذارد و تیر خلاص میزند و انسان را به یاد آن صحنهی فیلم مختار میاندازد که پسر زبیر 7000 انسان را میخواباند و زنده زنده سر میبرد. اینروزها چقدر متأسفم و پریشان که تاریخ دائما در حال تکرار است.
من امروز نگران شدم