علم، خدا و عالم پس ازمرگ از منظر نیچه:
او حتی علم را نیز روشی برای کشف حقیقت نمیپذیرد. علم را مجموعهای میداند از قراردادهای مفید که مثل افسانههای مخلوق ذهن انسان است و هیچ پایهای در واقعیت ندارند. علم نیز مانند دین و اخلاق و هنر، کوششی است برای شکل دادن به جهان و تبدیل کردن آن به چیزی درک پذیر برای ذهن انسان. علم بیانگر حقیقت نمیباشند، زیرا حقیقتی وجود ندارد.
با مسائل مطرح شده در راستای اعتقادات نیچه در رابطه با ارزشها و حقایق عالم نیل به افکار وی درباره خداوند و عالم، پس از مرگ دور از درک نمیباشد. وی عالم پس از مرگ را خرافه و سرابی بیش نمیداند و کسانی را که عالم پس از مرگ را وعظ میکنند، مذمّت میکند، او در کتاب “چنین گفت زرتشت” واعظان مرگ را اینگونه توصیف میکند: هستند {افراد} هولناکی که در درون خود میباید، شهوت پرستی پیشه کنند؛ یا کشتن نفس و نفس کشی نیز شهوت شان است.
نیچه تدارک گذشته و عبور از مدرنیته و چشماندازی برای زندگی درست در آینده را در عبارت «خدا مرده است» میآورد»[1]، نیتی که از بیان آن داشت چنانکه در تمام نوشتههای او مشهود است، فراتر از غلبه بیخدایی و الحاد همگان بود. مقصود وی بیشتر آن بود که امکان باور به چیزی که برتر از ذات جهان موجود و فراتر از عالم مادی باشد، دیگر ناممکن گشته است. او همچنین در کتاب «غروب بتها» بسیار فشرده و با زبانی زنده به تمامی میراث و آموزههای متافیزیک “افلاطون” و “سقراط” و “یونانیت” حمله میبرد. نیچه میگوید: «حال آن که چیزی بیرون از کل در کار نیست که دیگر بار مسؤولیت بر دوش هیچ کس نمیتوان نهاد. نمیتوان رد هیچ موجودی را گرفت و به عقب رفت تا به یک علت نخستین رسید که جهان چه مادی و چه روحانی یک وحدت نیست. این است رهایش بزرگ و بس. مفهوم خدا تاکنون بزرگترین ضدیت با باشندگی{موجودیت} بوده است. با انکار خدا و با انکار مسؤولیت در برابر خداست که ما جهان را نجات میبخشیم».[2]
مخلص کلام اینکه «غروب بتها» آخرین اثری بود که خود نیچه منتشر کرد اما هنگامی که در ژانویه 1889 از چاپ درآمد، او یک مرد مجنون بود و دیگر هیچگاه از اثرش مطلع نگشت.
[1] . نیچه، هایدگرو، گذار به پسا مدرنیته، گرگوری امیث، ترجمه احمدیان.
[2] . غروب بتها، فریدریش نیچه، ترجمه داریوش آشوری.