مینا کمایی به همراه بیست نفر دیگر، در یک بیمارستان آبادان، امدادگری میکرد و شبها هم در خوابگاه بیمارستان میخوابید.
خانم میرزایی، وقتی شروع به تمیز کردن پهلوی مجروح میکرد، حالش به هم میخورد ولی به خاطر خدا تحمل میکرد.
یک پرستار داوطلب، شبها بچهاش را به اتاقی در بیمارستان میبرد و لباسها را کپه میکرد و بچهاش را روی آن میخواباند، آن وقت خود به مداوای مجروحان میپرداخت.
بسیار دیده شده که خانمی، پرستارمجروحی شیمیایی بود و خود مبتلا به عوارض شیمیایی میشد. خانم یوسفزاده، تنها نمونهای کوچک از زنان پرستاری است که به دلیل آلودگی شیمیایی به شهادت رسید.
کار امدادگری در شهرهای مرزی جنوب و غرب، برای زنان طاقتفرسا بود، اما عشق به اسلام و انقلاب، امدادگران پیر و جوان را بر ماندن استوارتر میساخت، تا حدی که بسیاری از آنها بیتوجه به اصرار خانوادههایشان، در خطوط جنگی ماندند تا مرهمی بر زخم های دلیرمردان رزم و جنگ باشند. بعضی از آنان، حتی آموزش کلاسیک پرستاری را ندیده بودند، ولی به سرعت آموزشهای تجربی را جایگزین آن کردند و چنان این آموزشها را با عشق به خدا عجین نمودند که توانستند، هم پرستار جسم و هم پرستار روح و روان رزمندگان شوند.