افتان و خیزان به سمت قبر پیامبر می دوی خود را روی قبر پیامبر می اندازی
و درددلت را با پیامبر آغاز می کنی .شاید به اندازه همه آنچه که در طول این
سفر گریسته ای پیش پیامبر گریه می کنی و همه مصائب و حوادث را مو به مو
برایش نقل می کنی و به یادش می آوری آن خواب را که او برای تو تعبیر کرد .
انگار که تو هنوز همان کودکی که در آغوش پیامبر نشسته ای و او اشکهای تو
را با لبهایش می سترد و خواب تو را تعبیر می کند:
آن درخت کهنسال جد توست عزیز دلم که به زودی تندباد اجل او را از پای در
می آورد و تو ریسمان عاطفه ات را به شاخسار درخت مادرت فاطمه میبندی و
پس از مادر ،دل به پدر ، آن شاخه دیگر خوش می کنی و پس از پدر دل به دو
برادر می سپاری که آن دو نیز در پی هم ، ترک این جهان می گویند و تو را
با یک دنیا مصیبت و غربت تنها می گذارند.
-تعبیر شد خواب کودکی های من پیامبر!و من اکنون با یک دنیا مصیبت و غربت تنها مانده ام.
آفتاب در حجاب سید مهدی شجاعی