در سوگ پدر
سحرگاه نوزدهم رمضان سال 40 هجری صدایی آسمان و فضای شهر کوفه را پر کرد که خبر از
شهادت امام عدالت و راستی، در محراب عبادت میداد. مردم و شیعیان کوفه سراسیمه خود را به
امام خویش می رسانند تا از حال او جویا شوند. زینب علیها السلام، همچون دیگر فرزندان آن حضرت
از اولین افرادی بود که خود را به بالین پدر رساند و فرق شکافتهاش را نظاره کرد .
زینب بانویی است حدود سی و پنج ساله و سرشار از عواطف و احساسات. او تعلق خاطری بس عمیق
با پدری دارد که سی سال در سایه محبت های او آرام گرفته است. او چگونه خود را به پدر
رسانده است؟
چه سخنی به هنگام دیدن چهره خونین و سر شکافته پدر داشته است؟ پاسخ این پرسشها به خوبی
روشننیست. ولی ندبه های جانسوز زینب و بیان درد جانگدازش بر بالین پدر که صدای مردم
بیرون از اتاقرا به ناله بلند کرد، بیانگر عمق مصیبتی است که بر جان زینب وارد شده است.
حادثهای که دل سنگرا آب میکند و دوستان حضرت را بیتاب، معلوم است با روح لطیف و
دل پر مهر و عطوفتدختری چون زینب چه خواهد کرد.
شهادت امیرالمؤمنین و جدایی زینب از پدر بسیار سخت و گران است. او بعد از وفات جدش رسول
خدا و شهادت مادرش فاطمه زهرا (سلام الله علیها) دل به پدر بسته بود. سایه پر مهر پدر، آرام بخش
روح و جان داغدیده او بود. اما اکنون باید از این کانون محبت دل برگیرد و درد فراق پدر را بر
دردهای دلش بیفزاید. و او که تربیت شده مکتب این چنین پدری است و جز به رضای خدا
نمی اندیشد، جز صبر بر نمیگزیند.
دوران امامت امام حسن مجتبی علیه السلام
بهترین راه برای ترسیم تابلویی روشن از اوضاع مردم در زمان امام مجتبی (علیه السلام)، بررسی
تحلیلهایی است که علی (علیه السلام) در باره مردم کوفه دارد؛ زیرا زعامت همان مردم بعد از علی
به عهده امام مجتبی واگذار شده است. مردمی که از نظر عقل و شعور ـ به تعبیر علی (علیه السلام) ـ
همانند کودکان هستند و از نظر بی تعهدی و بیوفایی آنچنانند که علی (علیه السلام) آروز میکند:
«ای کاش آنها را ندیده بودم!» و یا خواهان این است که ده نفر از لشکریان خود را بدهد و
یک نفر از شامیان را بگیرد.
امام مجتبی با چنین مردمی و با چنان روحیههایی سر و کار داشت و طبیعی است که کار کردن
با این مردم و مبارزه با دشمن به وسیله این جمعیت، بی فایده است و بدانجا می انجامد که سجاده
از زیر پای امام میکشند، به ایشان اهانت میکنند و حضرت را مجروح میسازند.
زینب در روزگار برادرش امام مجتبی همانند روزگار مظلومیت پدرش، شاهد بی وفایی مردم و
توطئههای حساب شده دشمنان و تبلیغات گسترده و دقیق معاویه و در نهایت تنها ماندن و مظلومیت
برادرش امام مجتبی است. او جامعه و زمان خود را به خوبی میشناسد و میداند که ایستادگی
در برابر ظلم و قیام علیه ظالم علاوه بر رهبری انسانی کامل و عبدی صالح به عنوان امام
معصوم نیازمند امتی با وفا و گوش به فرمان است.
او به خوبی دریافت که مدعیان پیروی از اهلبیت در هنگام سختی و امتحان به سرعت رو به
کاستی میگذارند و همه ارزشهای دینی و معنوی را به دنیای فانی می فروشند و امام معصومی
چون امام مجتبی را فدای آمال و آرزوهای شیطانی خود میکنند. زینب دوست و دشمن واقعی
را میشناسد و جز تسلیم و انقیاد و آمادگی برای اجرای منویات امامش از خود هیچ اراده و
خواستی ندارد. زینب در این مدت خود را در رنجهایی که امام مجتبی از مردم نابکار آن زمان
میکشید، سهیم و شریک میدانست و شاهد خون جگر خوردن برادرش امام مجتبی (علیه السلام)
بود. او شهادت مظلومانه برادر و اهانت به جنازه آن عزیز را به چشم خود دید و چه اشکهای
غم که از دیدگانش جاری گشت و چه داغها که بر دل سوخته اش نهاده شد.
کربلا
عظمت و بزرگی این مصیبتها، دردها، رنجها و غمها را زینب در شب عاشورا بر زبان
جاری ساخت. آن هنگام که از اشعاری که سیدالشهدا خواند، دریافت که مصیبت شهادت امام
حسین و یارانش فرود آمده است؛ بانگ برداشت که «وای از این مصیبت؛ کاش مرگ زندگیم
را نابود ساخته بود! امروز همانند روزی است که مادرم فاطمه و پدرم علی و برادرم
حسن از دنیا رفتند…».
باری شعار زینب در تمام این مصائب، همان شعار سیدالشهداست که در اوج مصیبتهای
سهمگین کربلا زیر لب زمزمه کرد:
«… صبراً علی قضائک، لا إله سواک یا غیاث المستغیثین».