غریب ترین پدر
برای یتیمان از مهربانی پدر ها می گویند :از اینکه اگر انها بودند نان یتیمی را به دوش نمی کشیدی
،اگر پدر بود ،آهسته صدایش می زدی و او با صدای بلند پاسخت را می داد .اگر پاهایت سست می
شود با قدرت در اغوشت می گرفت وپشت گردنش می نشاند
آن وقت تواحساس غرور میکری از اینکه مرکبی به آن بلندی وقدرت داری . در دلت فریاد شوق می
کشیدی از اینکه اینگونه در اوج هستی .فقط کافی بود انچه را می خواستی مدتی بدون وقفه نگاه
کنی دست پدر در جیب می رفت وبدون منت برایت خرج میکری .نه غصه ی نان واب داشتی نه
پشتوانه .شب ها باخیال راحت به خواب می رفتی چون میدانستی او حضور دارد .در موقع بیماری یا
زمین خوردن دلت از دست نمی رفت چون می دانستی کسی هست تا دستت ار بگیری واما در
برابر همه ی این مهربانی ها دلخوشی پدر به خنده ی تو بود به سلام ودست گشاده ات که وقتی از
در می امد بپری و در اغوشش جا خوش کنی . تمام خستگی های او در می رفت وقتی شیرین
زبانی ایت را می دید وقند در دلش آب میشد وقتی صدایش می کردی ،بابا !اما اینها را که گفتم :که
بدانی بابایی هست در میان ما دلسوز مهربان قدر تمند وفداکار زحمتکش ودعاگری هر صبح وشام
تو بابایی که برایت تا بحال هیچ چیز کم نگذاشته است،واسطه ایست برای نان سفره ات وپایه است
محکم برای زمین زیر پایت وسقفی است برای آسمانت گرمابخش روز های سردت نسیم حیات
بخش روحت وباران برای کویر دلت .
ولی تو ،این بابای مهربانت را فراموش کردی ،فکر کردی آنجا که در پیچ وتاب زندگی ،گیر کرده بودی
ودست وپا میزدی،عاقبت خودت ،خودت را نجات دادی ،غافل از اینکه او آهسته آهسته فریاد استغاثه
برایت نزد خدا سر داده بود ،آن وقت که زیر پایت خالی شد ، دست محبت او بود تو را گرفت تا غرق
نشوی .این بابای مهربان را می شناسی .
نامش اشناست ،او منتظر است که تو بیداری ش.ی چشمانت را باز کنی وبه طرفش بدوی و
مشتاقانهصدایش کنی بابا!….
آن وقت با صدای خودت ،توانسته اس ،تا حدودی ،دریای داغ دلشرا نسیمی خنک باشی . پس درهر
جا که هستی آهسته صدایش کن او همین نزدیکی هاست . می شنود واگر همه فرزندانش ،یکصدا
صدایش کنند دیگر دلش از غریبی وتنهایی نمی گیرد.
ای کاش …بابای مهربان زودتر بیای ،تا ما باعزت وافتخار دستت را بگیریم واز کوچه پس کوچه های
ظلم وستم ،استوارنه بگذریم
.اللهم عجل الولیک الفرج
گویند امام هر عصر بابای مهربانیست
روز پدر مبارک بابای مهربانم
من الله توفیق