نطق ما کور است…
صحنه ی اول
جنگ بیداد میکند، صدای شمشیرها و رجزخوانیها فضای میدان جنگ را پر کرده است. چادرها به دور از میدان کارزار برپا شده است و فرماندهان جنگ، جنگ را طراحی میکنند. در سپاه دشمن یک نفر حیله میکند و به امیر جنگش، به سرورش پیشنهاد میکند قرآنها را بر نیزه کنید. قرآنها بر نیزه میشود و علی تنها میماند. شعار لا حکم الا لله فضا را پر میکند و علی تنهاتر میشود. در مقابل این جهل آشکار نطق مسلمان اما کور است.
صحنه ی دوم
شعار لا حکم الا لله علی را میکشد، فرقش را میشکافد، محاسنش را خونین میکند، او را به فاطمه نزدیک میکند. شعار فزت برب الکعبه در حافظهی تاریخ حک میشود.علی میرود، یتیمان تنها میمانند، عدل مدفون میشود، آسمان میگرید، زمین میسوزد، فرات چشم انتظار میماند. نطق مسلمان اما کور است.
صحنه ی سوم
شعار لا حکم الا لله حسن را میکشد، تنهایش میگذارد، جگرش را میسوزاند، بخشندگیاش را گم میکند، تنهای تاریخ را به بقیع میسپرد. نطق مسلمان اما کور است.
صحنه ی چهارم
شعار لا حکم الا لله عاشورا میسازد، خیمه میسوزاند، قلب میتپاند. از سر لطف و کرم دشمنان دین، اسارت معنا مییابد، خون خدا زمین را میکاود، آسمان ضجه میزند، زمین گریبان چاک میکند، کودک شیرخواره به خاک پناهنده میشود. نطق مسلمان اما کور است.
صحنه ی پنجم
فرزندان سبط نبی یک به یک قربانی هدایت نایافتگی میشوند، زندانی میشوند، تحقیر میشوند. نطق مسلمان اما کور است.
صحنه ی ششم
نهمین فرزند سبط نبی از سرداب خارج میشود، غایب میشود، مسلمان به غیبت او عادت میکند، نطقش کور میشود، و حتی نمیخواهد بفهمد که اگر او بیاید عدل او نیز با او میآید، گرسنگی میرود، فحشا تمام میشود، خدا عبادت میشود،…
چند صحنه قبل
1400 سال گذشته، آن زمان اهل نفاق قرآن بر نیزه کرد، نطق ما کور بود، جهل ما آشکار، علم ما پنهان. آن زمان قلبمان درد نگرفت و حالا به مصیبتش میگرییم، دل میسوزانیم، قرآن هدیه میکنیم، و چهها که نمیکنیم. امروز دردمان بزرگتر است، جهلمان آشکارتر، جاهایتمان بیشتر، ادعایمان افزونتر، و صنعتمان پیشرفتهتر. نطق ما اما کور است.
صحنه ی هفتم
قرآن به نیزه شدهی اهل نفاق را امروز اهل کفر میسوزانند و تصور میکنند به خدای قرآن دهن کجی کردهاند. ما چه میکنیم؟ روز به روز بیشتر گوشت مردهی برادرمان را میخوریم، به همسایهمان دروغ میگوییم، یتیمی را با سرزنش مینوازیم، مسکینی را نمیبینیم، بیماری را در نمییابیم، و پیامبر دینمان را خجل میکنیم و خود عرق شرم نمیریزیم.
قرآن را میسوزانند و ما فقط به چند مشت گره کرده بسنده میکنیم، و جهان اسلام در خوابی عمیق فرو میرود و آنها در شبیخونی دیگر میآیند و قرآن میسوزانند. نطق ما اما کور است. برایمان تلهی فرهنگی میگذارند، دخترانمان را بیحجاب، پسرانمان را چشم در چشم دختران بیحجابمان میکنند، برایمان کالاهای رنگارنگ تحفه میآورند. ما چه میکنیم؟ هیچ. مینشینیم و فیلمهای ساخت آنها را میبینیم و برای هم تعریف میکنیم، آنها هم با خیال راحت قرآنمان را میسوزانند و ما برای حفظ قرآنمان مدرسههای طویل و عریض حفظ میسازیم و در استودیوها قرآن را چهچهه میزنیم. نطقمان اما برای دفاع از کعبه و مدینه، حرا و شجره، حسین و خونش، زینب و اسارتش و نماز و امربه معروف دین محمد کور است.
صحنه ی آخر
بیایید کمتر ادعا کنیم تا در آخرت در پیشگاه حضرت حق کمتر در عرق شرم خودمان غرق شویم. بیایید یادمان برود قرار است خلیفة الله باشیم. ما که نه میخواهیم و نه در خود توان آنرا ایجاد میکنیم که کمترین دفاعی از خدایمان کنیم خلیفة اللهی را به چه حقی به خودمان نسبت میدهیم. باور کنید شرف این از خاطر بردن بیشتر است. ما که خود زودتر قرآنمان را سوزاندهایم، دیگر از ما انتظاری ندارند در برابر قرآنسوزی اهل کفر با هم متحد باشیم. بیایید ادعا کم کنیم.
صحنه ی پیش از اول
این یادداشت در رد بیخبری و بیتفاوتی کسانی است که برای حفظ دین به تظاهرات میروند و مشت گره میکنند و شعار میدهند، و بعد در خانه هایشان پشت سر همدیگر صفحه میگذارند و مردار میخورند. این یادداشت، خدای ناکرده، اهانت به مبارزان تاریخ علیه استبداد و نظام سلطه نیست، این یادداشت در پی جمع کردن حامیانی برای مبارزان واقعی تاریخ است، که وقتی مشت گره میکنند، جهانی را به تأمل وامیدارند. این یادداشت تذکری به نگارنده است، که مشت گره کردهاش را بار کند و کمی با ملاطفت در پی جذب مخاطبان واقعی دین اصلیل باشد.