علت اختلاف فتاوا و نظرات بين مراجع تقليد چيست؟
از جمله پرسشهايى كه همواره مطرح بوده و در ميان نسل جوان امروز بر شدّت آن افزوده شده، همين پرسش است. پيش از بررسى ريشه ها و علل آن، اشاره به چند نكته بايسته است:
يكم. در مسائل نظرى هر رشته اى، متخصصان و دانشمندان آن، در يك سرى از مسائل با يكديگر اختلاف نظر دارند. دانش فقه و اجتهاد نيز اين چنين است. مجتهد بايستى در تمامى احكام و مبادى آن، تلاش كرده و به يك نقطه فكرى و اجتهادى برسد. طبيعى است كه در صدها مسأله فقهى، نمىتوان انتظار داشت كه بين دو يا چند نفر، وحدت نظر كاملى وجود داشته باشد. حتى در علوم تجربى مانند «رشته پزشكى» نيز كه مبتنى بر حس و آزمايش است، اختلاف نظر و تفاوت تشخيص طبيعى است.
دوم. ممكن است عده اى منشأ اختلاف فتاوا را تعدد وجود مراجع در زمان ما بدانند و علت را از آنجا جست و جو كنند؛ در حالى كه اين پندارى بيش نيست! زيرا اين امر در بين فقيهان و مراجع گذشته نيز به چشم مى خورد. اگر كسى كتابهاى فقهى را ورق بزند و بررسى اجمالى كند؛ به خوبى در خواهد يافت كه چنين اختلافهايى، هميشه در بين نظرها بوده است.جهت دستيابى به اختلاف آراى مجتهدان، ر.ك: اللمعة الدمشقية و جواهر الكلام.
سوم. اختلاف فتواى مجتهدان، به هوا و هوس و منافع شخصى آنان باز نمى گردد؛ بلكه گاهى تقوا به حدى است كه وقتى از مرجع تقليدى سؤال مىكنند: حكم چيز نجسى كه در چاه بيفتد چيست؛ پيش از پاسخ به آن، دستور مى دهد چاه خانه اش را پر كنند تا مبادا در بيان حكم خدا، دچار هوا و هوس گردد! و اگر مرجع تقليدى بر اساس منافع شخصى فتوايى صادر كند، صلاحيت مرجعيت را از دست خواهد داد.
چهارم. اختلاف فتاوا مسألهاى نيست كه در اين عصر پيدا شده باشد؛ بلكه اين امر در زمان ائمه اطهار(ع) نيز در ميان اصحاب و شاگردان به چشم مى خورد. در روايت عمر بن حنظله آمده است: امام صادق(ع) براى رفع نزاع و كشمكشها ميان مردم، آنان را به فقيهان ارجاع داده، مىفرمود: «هر گاه دو يا چند نفر از آنان در فهم روايات و استنباط احكام اختلاف نظر داشتند، به كسى كه اعلم و با تقواتر است مراجعه كنيد».وسائل الشيعة، (كتاب القضاء)، باب 9، ح 1. در اينجا بدون آنكه حضرت اختلاف نظر ميان آنان را سرزنش كند، آن را امرى بديهى تلقى مى كرد.
پنجم. مجتهدان در بسيارى از مسائل فقهى - از جمله مسائل ضرورى و قطعى دين (مانند وجوب نماز و روزه و احكام وضو) و نيز بىشمارى از احكام فرعى - اتفاق نظر دارند و حوزه اختلاف، تنها در بعضى از احكام فرعى است.
ششم. خداوند متعال در هر مورد و مسأله اى، بيش از يك حكم ندارد و فقيهان به دنبال يافتن حكم خدا هستند. و اگر برخى فقيهان اشتباه كنند حكم خدا تغييرى نمى كند و متعدد نمى شود. اما مجتهد و مقلدان چون تلاش كرده اند و به وظيفه خود عمل كرده اند از لطف و ثواب الهى بهره مند مى شوند.
پس از اين مقدمات، اكنون به بررسى ريشه ها و عوامل اختلاف فتاوا پرداخته، مى گوييم: دانش فقه و اجتهاد بر يك سلسله از مبادى و اصول فكرى مبتنى است و اختلاف در فتوا از آنجا سرچشمه مى گيرد و آنها عبارت است از:
يك. اصول فقه
يكى از مهمترين و اساسى ترين مبادى فقه، «علم اصول» است. اين علم به شناخت مسائلى همچون اوامر، نواهى، مفاهيم، اجماع، خبر واحد و متواتر، تعارض، استصحاب، برائت و… مى پردازد و مجتهد براى استنباط احكام فقهى، از نتيجه آن سود مى جويد. هر يك از اين موضوعات، انديشه هاى گوناگونى را در خود بر مىتابد و تأثير اين اختلاف، در تفاوت فهم حكم الهى نمايان مى شود. به عنوان مثال در مسأله اى چند روايت در كتابهاى حديث موجود است كه با هم تعارض دارد: بر اين اساس ديدگاه علما، متفاوت مى شود. يكى مىگويد: به عللى اين روايت بر آن روايت تقدم دارد؛ ديگرى مى گويد: به جهات ديگرى، آن روايت بر اين روايت ترجيح دارد و هر كدام از آنان، بر طبق روايت مورد نظر خود فتوا مى دهند و ترديدى نيست كه «تعارض» يك مسأله اصولى و مقدمه اى براى دانش فقه است.
دو. ادبيات عرب
اين علم شامل صرف، نحو و شناخت معانى الفاظ مى شود و يكى از مقدمات اجتهاد به شمار مى رود. گاهى اختلاف فقيهان، به اختلاف در مسائل نحوى و صرفى باز مى گردد. براى مثال مجتهدى، فلان كلمه در روايت را به صورت مرفوع مى خواند و آن را فاعل فعل مى داند؛ در حالى كه ديگرى آن را منصوب و مفعول فعل قلمداد مى كند و ترديدى نيست كه اين اختلاف، به تفاوت در حكم و فتوا منجر مى شود.
سه. مفاهيم
گاهى تفاوت فتوا، از اختلاف در شناخت معانى و مفاهيم الفاظ نشأت مى گيرد. به عنوان مثال در واژه «يوم» - كه در بسيارى از روايات آمده - ميان فقيهان اختلاف نظر هست؛ برخى فرموده اند: از طلوع خورشيد تا غروب را يوم گويند و عدهاى آن را توسعه داده و ابتداى يوم را طلوع فجر دانسته اند. اين اختلاف، تأثير خود را در بسيارى از احكام فقهى بر جاى گذاشته و باعث اختلاف در فتوا گرديده است كه ذكر آنها ما را از ادامه بحث باز مى دارد.
چهار. علم رجال
در زمان معصومين(ع)، سند و مدرك روايات و شناخت راويان و ناقلان احاديث، كمتر مورد نياز بود؛ زيرا احاديث و احكام را يا از خود معصوم مى پرسيدند و يا راوى را به دليل نزديكى زمانى با معصوم(ع) مى شناختند. اما در زمانه اى بعد احاديث با واسطه هاى زيادى نقل مى شد و عده اى در اين ميان، به دروغ رواياتى را جعل مى كردند. از اين رو در زمان غيبت نياز به شناسايى راويان سالم و راستگو از غير آنها ضرورى گشت و بر اساس آن «علم رجال» پايه گذارى شد. اين علم به بررسى نقاط ضعف و قوت كسانى مى پردازد كه در اسناد احاديث آمده اند. در اين علم روايات را به معتبر و غير معتبر تقسيم مى كنند و بر اساس آن، گاهى يك روايت نزد مجتهدى معتبر و نزد ديگرى ضعيف محسوب مى شود و اين امر عامل بسيار مهمى براى پيدايش اختلاف فتاوا به شمار مى رود. به عنوان مثال در مسأله نگاه كردن به زنان روستانشينى كه معمولاً خود را نمى پوشانند، ميان فقيهان اختلاف هست كه آيا اين امر جايز است يا خير؟ عده اى به آن پاسخ مثبت داده و بر اين باورند كه در اين زمينه روايت معتبر رسيده است. عباد بن صهيب مىگويد: از امام صادق(ع) شنيدم كه فرمود:
«لا بَأْسَ بِالنَّظَرِ اِلى رُؤُوسِ اَهْلِ تَهامَة و الاَعْراب و اَهْلِ السَّواد و العَلُوج لِاَنَّهُم اِذا نُهُوا لا يَنْتَهُون».
ولى گروهى از فقيهان مى گويند: اين روايت به جهت وجود عباد بن صهيب در سلسله سند آن، ضعيف محسوب مى شود؛ زيرا اين شخص در علم رجال توثيق ندارد و بر اين اساس فتوا به حرمت نگاه به اين نوع زنان داده و يا لااقل در مسأله احتياط كرده اند. (احكام بلوغ و تقليد، سيد مجتبي حسيني)
در برخی از روایات میخوانیم (رَدُّ جَوَابِ الْکِتَابِ وَاجِبٌ کَوُجُوبِ رَدِّ السَّلَام)، بر اساس این حدیث؛
1. آیا جواب نامه، مثل جواب سلام واجب فوری است؟
2. آیا شامل نامههای الکترونیکی مانند ایمیل و پیامک میشود؟
3. اگر شامل اینها میشود چنانچه دسترسی به اینترنت و یا شارژ گوشی نداشته باشیم تکلیف چیست؟
پاسخ اجمالی
پاسخ مراجع عظام تقلید نسبت به این سؤال، چنین است:[4]
حضرت آیت الله العظمی خامنهای (مد ظله العالی):
جواب دادن به نامه واجب نیست مگر اینکه سلام در نامه باشد که در این صورت احتیاط در جواب دادن است.
حضرت آیت الله العظمی سیستانی (مد ظله العالی):
واجب نیست.
حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی (مد ظله العالی):
1. احتیاط آن است که جواب نامه را بدهند.
2. تفاوتی ندارد.
3. در صورتی که محذوری برای دادن جواب باشد، جواب دادن به آن واجب فوری نیست.
حضرت آیت الله العظمی نوری همدانی (مد ظله العالی):
رد جواب سلام در نامه مستحب است.
[1]. آیت الله نوری همدانی.
[2]. آیت الله مکارم شیرازی.
[3]. آیت الله خامنهای.
[4]. استفتا از دفاتر آیات عظام: خامنهای، سیستانی، مکارم شیرازی و نوری همدانی (مد ظلهم العالی)
منظور از فرزندان آخرت در سخنان حضرت امیر(ع) در خطبه 154 نهج البلاغه که میفرماید: «پس امام و راهنمای مردم باید به مردم راست بگوید و راه خرد بپیماید و باید از فرزندان آخرت باشد»، چیست؟
پاسخ اجمالی
منظور امام علی(ع) از اینکه امام و راهنمای جامعه باید از «فرزندان آخرت» باشد، این است که به آخرت و روز جزا اعتقاد داشته و آخرت طلب باشد، نه دنیا طلب و دارای حب جاه و مقام؛ زیرا که انسان براى آخرت خلق شده است؛ یعنى علت غایى از خلقت انسان آخرت است و به سوى آن بازگشت خواهد نمود. در حالیکه دنیا محل گذر و منزلى است که از آن عبور میکند، پس باید که اهتمام ویژه او در آبادى جایگاه ابدی و محلّ قرارش باشد، نه از براى منزلى که چند روزى بیشتر در آنجا توقّف ندارد؛ چرا که منافع و لذات دنیا مانند سراب است و منافع آخرت حقیقت و جاودانی و آثار و نتایجش ابدی خواهد بود.
پاسخ تفصیلی
امام علی(ع) در دو فراز از سخنانش مردم، بویژه مؤمنان را سفارش میکند که از فرزندان آخرت باشید.
1. در خطبه 154 در جایی که در فضیلت اهل بیت(ع) سخن میگوید: «فلیصدق رائد أهله و لیحضر عقله و لیکن من أبناء الآخرة فإنه منها قدم و إلیها ینقلب»؛[1] پس باید امام و راهنماى مردم به مردم راست بگوید، راه خرد پیماید و از فرزندان آخرت باشد که از آنجا آمده و بدانجا خواهد رفت.
امام(ع) در اینجا سه ویژگی برای رهبر جامعه برمیشمرد.
1-1. اولین ویژگی امام و راهبر جامعه، این است که باید با مردمش صادقانه برخورد کند و اهل صداقت و راستی باشد: «فلیصدق رائد أهله». «رائد» به کسى میگویند که صحرانشینان در وقت کوچ از منزلى او را جلوتر میفرستند تا براى آنها منزلى پر آب و علف پیدا کند. «لا یکذب الرّائد أهله»، یعنى رائد به اهل خود دروغ نمیگوید، در میان عرب مثل شده و منظور از آن در اینجا امام و پیشوایی است که هدایت جامعه را بر عهده گرفته است؛ لذا اولین صفتش این است که صداقت در گفتار و رفتار داشته باشد.
1-2. در برخورد با مسائل جامعه باید رفتار عاقلانه داشته باشد: «و لیحضر عقله». یعنى از روى فکر و اندیشه حرف بزند و تصمیم بگیرد، نه از روی هوا و هوس یا از روی احساسات.
1-3. باید که از فرزندان آخرت باشد: «و لیکن من أبناء الآخرة فإنه منها قدم و إلیها ینقلب». یعنی به آخرت و روز جزا اعتقاد داشته باشد و آخرت طلب باشد، نه دنیا طلب و دارای حب جاه و مقام؛ زیرا که از براى آخرت خلق شده، یعنى علت غایى از خلقت انسان آخرت است و به سوى آن بازگشت خواهد نمود. و دنیا منزلى است که از آن عبور میکند، پس باید که اهتمام او در آبادى جایگاه ابدی و محلّ قرارش باشد، نه از براى منزلى که چند روزى بیشتر در آنجا توقّف ندارد؛ چرا که منافع و لذات دنیا مانند سراب است و منافع آخرت حقیقت و جاودانی و آثار و نتایجش ابدی است؛ از اینرو سزاوار است انسان همت خویش را صرف آخرت کند. بنابر این هر فردى لیاقت این جایگاه و مقام را ندارد و اگر کسى داراى این منصب شد باید که متصف به این صفات باشد.[2]
2. در خطبه 42 آنجا که مردم بویژه مؤمنان را نسبت به پیروی از هوای نفس و آرزوهای دراز هشدار میدهد: «وَ إِنَّ الدُّنْیَا قَدْ وَلَّتْ حَذَّاءَ فَلَمْ یَبْقَ مِنْهَا إِلَّا صُبَابَةٌ کَصُبَابَةِ الْإِنَاءِ اصْطَبَّهَا صَابُّهَا أَلَا وَ إِنَّ الْآخِرَةَ قَدْ أَقْبَلَتْ وَ لِکُلٍّ مِنْهُمَا بَنُونَ فَکُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الْآخِرَةِ وَ لَا تَکُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الدُّنْیَا فَإِنَّ کُلَّ وَلَدٍ سَیُلْحَقُ [بِأُمِّهِ] بِأَبِیهِ یَوْمَ الْقِیَامَة»؛[3] بدانید که دنیا به سرعت از شما روى گردانده، و از آن جز ته ماندهاى که کسى آنرا در کاسه باقى نهاده باشد نمانده. و آگاه باشید که آخرت روى نموده است، و براى هر یک از دنیا و آخرت فرزندانى است. شما از فرزندان آخرت باشید، نه از فرزندان دنیا؛ زیرا هر فردى در آخرت به پدرش ملحق میشود.
از لطائف سخنان امام علی(ع) این است واژه «أبناء» را براى انسان هم نسبت به دنیا و هم نسبت به آخرت استعاره آورده است. مناسبت استعاره این است که چون از شأن فرزند، تمایل و گرایش به پدر و مادر است و فرقى نمیکند که این تمایل و علاقه طبیعى باشد، یا به گمان سود بردن باشد، گروهى قصد دنیا و دستهاى میل به آخرت میکنند. میل هر کدام به سوى مراد و مقصودش بوده. فرزندان دنیا راغب به دنیا و لذّات آن و فرزندان آخرت، خواهان آخرت و سعادت آن هستند. بهترین شباهت به نسبت آنچه میخواهند و استفاده میکنند، شباهت فرزند نسبت به پدر است.
بنابر این لفظ «ابن» را به دلیل همین شباهت استعاره آورده است و چون قصد امام(ع) وادار کردن مردم بر تلاش براى آخرت و گرایش بدان و کنارهگیرى از دنیا بوده، فرمودهاند؛ از فرزندان دنیا نباشید و از فرزندان آخرت باشید. سپس فایده این دستور را چنین بیان کرده که به زودى هر فرزندى روز قیامت به پدرش ملحق خواهد شد.
سپس تذکر میدهند که فرزندان آخرت، یعنى آخرت طلبان و عمل کنندگان براى آن، مقرّب درگاه حقاند و به مقاصد خود خواهند رسید. آنچه بخواهند آماده و هر آنچه بطلبند از نزد خداوند آمرزنده بخشنده براى آنان مهیا خواهد شد. ولى فرزندان دنیا غرق در محبّت دنیا بوده، نعمتهاى آخرت را فراموش کرده و از آنها کنارهگیرى کردهاند.
ناگزیر روز قیامت، در دوستى امور باطل فرو رفته، و به زنجیرهاى بدى به سبب خصلتهاى زشت و پستشان گرفتارند. این صفات زشت به لحاظ وابستگى آنها به محبّت دنیا در جوهر وجودشان نفوذ کرده و استقرار یافته است. حال که به محبوبشان دست نمییابند، همچون فرزندى هستند که از پدر جدا شده، و بدون دسترسى به وى آرام نمیگیرد؛ زیرا الفت و انسى به غیر او ندارند، و با شدّت علاقه و وابستگى که نسبت به وى دارند، نه تنها میان آنها و محبوبشان فاصله ایجاد شده، بلکه در تنگترین زندان گرفتار میآیند و عزّتشان به ذلت و پستى بدل میشود. بنابر این به سختترین اندوه و جدایى و به بزرگترین تأسّف و غم دچار میشوند.
اما فرزندان آخرت که تحت سرپرستى پدر و نعمتهایش قرار گرفتهاند، از غربت و تنهایى و بدبختى یتیم شدن، بدور خواهند بود. براى هر انسانى شناخت و چگونگى وضع پدر و مادر، و پیروى از نیکوترین و بزرگوارترینشان واجب است و آن جز آخرت چیزى نیست.
با این توضیحات، خردمند کسى است که از فرزندان آخرت باشد، و لازم است که به پدرش یعنى آخرت نیکى کند و به نیرومندترین سبب و معتبرترین وسیله توسّل جوید.[4]
[1]. شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغة، محقق، صالح، صبحی، ص 215، قم، هجرت، چاپ اول، 1414ق.
[2]. ر. ک: تمیمی آمدی، عبد الواحد، گفتار امیرالمؤمنین على(ع)(ترجمه غرر الحکم)، مترجم، شیخ الاسلامی، سید حسن، ج 1، ص 363، قم، انصاریان، ۱۳۷۷ش.
[3]. نهج البلاغه، ص 84، آقا جمال خوانسارى، محمد بن حسین، شرح آقا جمال خوانسارى بر غرر الحکم و درر الکلم، محقق، مصحح، حسینى ارموى محدث، جلال الدین، ج 4، ص 419- 421، تهران، دانشگاه تهران، چاپ چهارم، ۱۳۶۶ش.
[4]. ر. ک: بحرانی، ابن میثم، ترجمه شرح نهج البلاغه، محمدی مقدم، قربانعلی، نوایی یحیی زاده، ج 2، ص 232- 233، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، چاپ اول، ۱۳۷۵ش؛ مازندرانى، محمد صالح بن احمد، شرح الکافی(الأصول و الروضة)، محقق، شعرانی، ابو الحسن، ج 8، ص 365، تهران، المکتبة الإسلامیة، چاپ اول، 1382ق.
چرا می گویند بهتر است که در روز برای آب خوردن ایستاد و در شب نشسته نوشید؟ آیا دلیل علمی هم دارد یا فقط در روایات است؟
پاسخ اجمالی
همه احکام و دستورات الهی فلسفه و حکمت های گوناگونی دارند، هیچ یک از تکالیف شرعی بی حکمت وضع نشده اند، گرچه ما نمی توانیم به همه این حکمت ها آگاهی پیدا کنیم ولی با توجه به اینکه خدای حکیم و عادل هیچ قانونی را بی حکمت وضع نکرده، در بعضی از روایات آمده است که نوشیدن آب در شب و به صورت ایستاده موجب بیماری زرد آب خواهد بود، اما نوشیدن آب در روز به صورت ایستاده موجب بیشتر شدن نیروی بدن و گوارا شدن غذا می شود.
پاسخ تفصیلی
هیچ یک از دستورات الهی و تکالیف شرعی بدون حکمت و مصلحت وضع نشده اند، گرچه ما نمی توانیم به همه این حکمت ها آگاهی پیدا کنیم زیرا تنها به اندازه اطلاعات و به میزان معلومات بشری خود در هر عصر و زمان می توانیم فلسفه و اسرار احکام الاهی را دریابیم، نه همه آنها را و اصولاً با عمق و وسعت آن دستورات و محدودیت علم ما، نباید غیر از این انتظار داشته باشیم. [1]
ولی با توجه به اینکه خدای حکیم و عادل هیچ قانونی را بی حکمت وضع نکرده است ما یقین داریم که هیچ تکلیفی خالی از حکمت و مصلحت خاص خود نیست [2] و خداوند متعال هرگز فرمانی را به ضرر بنده اش صادر نمی کند بلکه هر دستوری که به ما می دهد، صلاح و خیر ما در آن است.
بر همین اساس روحیه بندگی اقتضا می کند تا فرمانبرداری بی چون و چرای پروردگار خود باشیم و همه دستورات او را اطاعت کنیم .
با این حال در احادیث به حکمت نوشیدن آب به طور ایستاده در روز و به طور نشسته در شب، اشاره شده است که به برخی اشاره می شود:
الف) حضرت امام صادق (ع): «آب نوشیدن به حالت ایستاده در شب، زرد آب را در بدن ایجاد می کند.» [3]
ب) حضرت امام صادق (ع): «نوشیدن آب در روز به حالت ایستاده موجب فزونی عرق و بیشتر شدن نیروی بدن می گردد.» [4]
ج) حضرت امام صادق (ع): «ایستاده آشامیدن آب در روز، غذا را گوارا می سازد و ایستاده آشامیدن آب در شب، زرد آب می آورد.» [5]
[1] . نک: مکارم شیرازی ، ناصر و سبحانی ، جعفر ، پاسخ به پرسش های مذهبی.
[2] . نک: پاسخ شماره 764 (سایت: 881).
[3] . شیخ صدوق ، من لا یحضره الفقیه، ج 3 ، ص 353، دارالکتب الاسلامیه .
[4] . همان مدرک شماره 3.
[5] . کلینی، محمدبن یعقوب ، الکافی ، ج6، ص383، دار صعب ، بیروت.
معنای «اجل مسمّی» و «اجل معلّق» چیست؟
آیا اگر عُمر انسان به پایان برسد، مرگ او یک لحظه جلو و عقب نمیافتد؟
پاسخ اجمالی
اَجَل انسان در آیات قرآنی به دو بخش «اجل مسمّی» و «اجل معلّق» تقسیم شده است. هر موجود زندهای به حسب طبیعت و استعداد جسمى خود، تا مدّت معیّنى میتواند زنده بماند که اگر مانعی در ادامه حیات وی رخ ندهد، او تا پایان عمر طبیعی خود زنده میماند و حیات وی به گونه طبیعى پایان مییابد، اینگونه مرگ را «اجل مسمَّى» (اجل غیرقابل تغییر و تبدیل) گویند. اما اجل معلق تغییرپذیر است و به استناد علل ناقصه و مقتضیات، به وقوع میپیوندد. و بر اثر اعمال نادرست انسان ممکن است بسیار جلو بیفتد که عذابهای الهی یکی از آنها است و بر عکس بر اثر تقوا و نیکو کاری و تدبیر ممکن است بسیار عقب بیفتد.
تمام آیاتی که بر تأخیر ناپذیری مرگ در هنگام سرآمدن عمر دلالت دارند، بر اجل مسمی منطبق هستند؛ زیرا تنها آن اجل است که به هیچ وجه تأخیرپذیر نیست.
پاسخ تفصیلی
مرگ، جدایی روح از جسد،[1] و نیز زوال و برچیده شدن تعلق نفس به بدن است.[2]
هر انسانی، مرگ را خواهد چشید. این پایان سیر طبیعی هر موجود مادی در دنیا است. اصل مرگِ انسان در لوح محفوظ است و از قضای حتمی الهی است و به حكم «كُلُّ نَفسٍ ذائِقَةُ المَوتِ»[3] هیچكس از آن مستثنا نیست. اما عُمر خاص هر شخص و هنگام مرگ او، در لوح محو و اثبات است و تغییر پذیر است.[4] مرگ آدمی به دو سبب اصلی اتفاق میافتد، مرگهایی كه به سبب پایان یافتن توانایی و ظرفیت جسمی بدن فرا میرسد و از آن به مرگ طبیعی یاد میشود، و مرگهایی كه به سبب اتفاقات و رفتارهای آدمی رخ میدهد و از آن به مرگ اخترامی و زودرس و ناگهانی تعبیر میشود.
زمان فرارسیدن مرگ را اجل میگویند؛ علّامه حلّی میگوید: «اجل، آن وقت معیّنی است كه حادثه را با آن میسنجند».[5]
اجل، در لغت دو معنا دارد: یكی مدت و زمان معیّن و دیگری سرآمد و سررسید مدت. به نظر علامه طباطبایی(ره)، معنای اصلی اجل تمام شدن مدت است و به طور مجازی در سررسید مدت نیز استعمال میشود.[6] مراد خداوند در آیه «فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ» همین معنای دوم اجل است؛ یعنی زمان فرارسیدن مرگ انسان.
اقسام اجل
اجل انسان در فرهنگ قرآنی به دو بخش «اجل مسمّی» و «اجل معلّق» تقسیم شده است. اجل مسمی تا اندازهای شباهت به همان مرگ طبیعی دارد هرچند كه تفاوتهایی نیز میان آن دو وجود دارد. اجل معلق نیز شباهتهایی با مرگ ناگهانی دارد. البته بهتر است كه از اجل معلق به «مرگ زود هنگام» یاد شود.
از اجل مسمّی به «اجل حتمی»، «اجل محتوم»،«اجل مکتوب» و «اجل معیّن» نیز تعبیر میشود و از اجل معلق به «اجل مشروط و موقوف» و «اجل مقضی» نیز یاد میشود.
طبق نقل شیخ طوسی، درباره اجل انسان دو دیدگاه مطرح شده است:
نخست اینكه هر انسانی، اجل مشخّص دارد كه با آن میمیرد.
دوم اینكه انسان دو اجل دارد: یكی تخلّفناپذیر و حتمی، و دیگری تقدیری. ایشان البته پس از نقل این دو نظر، اوّلی را ترجیح میدهد؛ به دلیل آنکه اجل، زمان حدوث مرگ و قتل است و با تقدیر، چیزی را اجل نمیگویند.[7]
البته دلیل این ترجیح، تمام نیست؛ زیرا این دو قسم، طبق مفاد آیه «هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ طینٍ ثُمَّ قَضی أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَه…»،[8] استفاده میشود.[9] در این آیه شریفه هم كلمه اجل ذكر شده است و هم اجل مسمّی. بیگمان نمیتوان هر دو را به یک معنا حمل كرد و دومی را تكرار اولی دانست؛ بلكه باید بین اجل به نحو مطلق و اجل مسمّی فرق گذاشت. همانگونه كه دقت در روایات نیز بیانگر همین نكته است كه برای انسان دو نوع اجل وجود دارد.[10] در حدیثی؛ امام صادق(ع) در تفسیر آیه فوق فرمود: «آنها دو اجلاند؛ اجل مشروط که خدا در آن هر چه بخواهد میکند و اجل محتوم».[11]
حُمران بن اعین از امام باقر(ع) در مورد آیه فوق سؤال كرد، و آنحضرت فرمود: «آن دو اجل است: اجل محتوم و اجل موقوف».[12]
مفسّران در تفسیر این دو اجل، دلایل مختلفی بیان کردند. در این میان؛ آنچه مورد پذیرش است، همان تفسیری است که غالب مفسران بیان داشتند. و آن اینکه: هر موجود زندهای به حسب طبیعت و استعداد جسمى خود، تا مدّت معیّنى میتواند زنده بماند که اگر مانعی در ادامه حیات وی رخ ندهد او تا پایان عمر طبیعی خود زنده میماند و حیات وی به گونه طبیعى پایان مییابد، اینگونه مرگ را «اجل مسمَّى» گویند. در روایات، «اجل مسمی» به اجل غیرقابل تغییر و تبدیل، تفسیر شده است.[13] و از جمله احكام و قضای حتمی پروردگار است كه در اُمّ الكتاب و لوح محفوظ، ثبت و غیر قابل تغییر میباشد.
اما اجل معلق تغییرپذیر است و به استناد علل ناقصه و مقتضیات، به وقوع میپیوندد. و بر اثر اعمال نادرست انسان ممکن است بسیار جلو بیفتد که عذابهای الهی یکی از آنها است و بر عکس بر اثر تقوا و نیکو کاری و تدبیر ممکن است بسیار عقب بیفتد.[14]
اجل معلق در كتاب محو و اثبات است؛ چنانکه در قرآن می خوانیم: «هر اجلی، نوشتهای دارد. خداوند هر چه را بخواهد، محو و هر چه را بخواهد، اثبات میكند».[15]
در روایتی آمده است: «اجل غیر مسمی و موقوف قابل تقدّم و تأخّر است، اما اجل مسمی قابل تغییر نیست».[16]
در محدوده لوح محفوظ [امّ الکتاب] همه چیز محفوظ از تغیّر و زوال، و حتمی الوقوع است، و دعا، صدقه و… اثری در قضای حتمی الهی ندارد. در آیه مذکور، اجل مسمّی، به «عنده» تقیید یافت پس اَجَل مُسمّی نزد خدا است و هر چه نزد خدا است ثابت میباشد.[17] كلمه «عِندَه» به معنای معلوم نزد خدا نیست؛ زیرا اجل غیرحتمی هم معلوم نزد او است. مضمون این دو آیه كنار هم قیاس شكل اول را میسازند: اجل مسمّی عند الله است (صغرا)؛ و هر آنچه عند الله است، باقی است (كبرا)، پس اجل مسمّی پایدار و تغییرناپذیر است
(نتیجه).
اما امور در لوح محو و اثبات که محدوده قدر الهی است تغییر پذیر هستند. فقط خدا میداند كه این شخص با حُسن اختیارش دعا میكند، یا صله رحم انجام میدهد و عمرش طولانی میشود و دیگری با سوء اختیارش به سبب عاق والدین یا قطع رحم، از مواهبی بیبهره میماند.[18]
از آنجایی که اجل معلق ارتباط تنگاتنگی با رفتار و اعمال آدمی مییابد، از آن به عنوان اجل زودهنگام نیز یاد میشود؛ زیرا شخصی كه گرفتار اجل معلق میشود، میبایست بهطور طبیعی و براساس اجل مسمّای الهی، عمر بیشتری میداشت، ولی به سبب اعمال و رفتارهایی، آن زمان از میان میرود، عمرش كوتاه شده و گرفتار مرگ معلق میشود. انسان با اعمال خویش شرایط زیستی خود در دنیا را دگرگون كرده و كم و زیاد میكند. اینگونه است كه با كارهای نیک، اجل معلق را به تأخیر میافكند تا شرایط بهتری برای كمال خود فراهم آورد؛ یا آنكه با كارهای بد و گناهان خویش، مرگ را پیش میاندازد و فرصت ادامه حیات را از خود میگیرد. چنانکه آیه: «[تا] برخى از گناهانتان را بر شما ببخشايد و [اجل] شما را تا وقتى معيّن به تأخير اندازد. اگر بدانيد، چون وقت مقرّر خدا برسد، تأخير بر نخواهد داشت»؛[19] اشاره دارد به اینکه گناه، مرگ را پیش میاندازد و توبه و مغفرت الهی، مرگ را تا اجل مسمّی به تأخیر میاندازد؛ لذا در بعضی روایات، عُمر مردم بیشتر منتسب به اعمال خوب و بد آنها شده است.[20]
انطباق آیات دالّ بر تأخیر ناپذیری مرگ بر اجل مسمّی
با توجه به تفسیری که از اجل معلق و اجل مسمّی شد؛ همه آن آیاتی که بر تأخیر ناپذیری مرگ در هنگام سرآمدن عمر دلالت دارند، بر اجل مسمی منطبق هستند؛ زیرا اجل مسمی است که تأخیر و تغییر پذیر نیست.
«و هر كس اجلش فرا رسد، هرگز خدا [آنرا] به تأخير نمیافكند، و خدا به آنچه میكنيد آگاه است».[21]
«بگو: براى خود زيان و سودى در اختيار ندارم، مگر آنچه را كه خدا بخواهد. هر امّتى را زمانى [محدود] است. آنگاه كه زمانشان به سر رسد، پس نه ساعتى [از آن] تأخير كنند و نه پيشى گيرند».[22]
«و براى هر امّتى اجلى است؛ پس چون اجلشان فرا رسد، نه [میتوانند] ساعتى آنرا پس اندازند و نه پيش».[23]
در این آیات منظور از «اجل» همان مرگ حتمی است؛ یعنی وقتی انسان به عمر نهایی خود رسید همان مرگ حتمی و طبیعی او فرا میرسد و قابل تغییر و برگشت نیست. پس این آیات شامل مرگهای زودرس و نابهنگام نمیشود.[24]
بنابراین، آن دسته از آیاتی که در قرآن به تقدیم و تأخیر ناپذیری مرگ اشاره دارد، بر اجل مسمّی منطبق هستند.
[1]. طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 17، ص 293، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پنجم، 1417ق.
[2]. جوادی آملی، عبدالله، تفسیر تسنیم، ج 15، ص 685، قم، اسراء؛ ر. ک: «سرانجام روح بعد از مرگ»، سؤال 7803.
[3]. انبیاء، 35.
[4]. تفسیر تسنیم، ج 9، ص 425.
[5]. علامه حلی، كشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص 339، قم، مؤسسة النشر الإسلامی، چاپ چهارم، 1413ق.
[6]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج 7، ص 8.
[7]. شیخ طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص 9، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بیتا.
[8]. «او كسى است كه شما را از گل آفرید؛ سپس مدتى مقرّر داشت [تا انسان تكامل یابد]؛ و اجل حتمى نزد اوست [و فقط او از آن آگاه است]. با این همه، شما [مشركان در توحید و یگانگى و قدرت او،] تردید مىكنید»؛ انعام، 2.
[9]. تفسیر تسنیم، ج 15، ص690.
[10]. ر. ك: طبرسی، طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 4، ص423 ـ 424، تهران، ناصر خسرو، چاپ سوم، 1372ش؛ زمخشری، محمود، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج 2، ص4، بیروت، دار الکتاب العربی، چاپ سوم، 1407ق؛ عیاشی، محمد بن مسعود، التفسیر، ج1، ص354 ـ 355، تهران، المطبعة العلمیة، چاپ اول، 1380ق.
[11]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 5، ص 140، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1404ق.
[12]. كلینی، محمد بن یعقوب، كافی، ج 1، ص 147، تهران، دار الكتب الاسلامیة، چاپ دوم، 1362ش.
[13]. ر. ک: عروسى حویزى، عبد على بن جمعه، تفسیر نور الثقلین، ذیل آیه 34 سوره اعراف، ج 2، ص 27، قم، اسماعیلیان، چاپ چهارم، 1415ق.
[14]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 18، ص210، و ج 5، ص150، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ اول، 1374ش؛ پژوهشکده تحقیقات اسلامی، فرهنگ شیعه، ص 67، قم، زمزم هدایت، چاپ دوم، 1386 ش.
[15]. رعد، 38 - 39.
[16]. تفسیر نور الثقلین ج 1، ص 704.
[17]. تفسیر تسنیم، ج 9، ص 424؛ ر. ک: المیزان فی تفسیر القرآن، ج 7، ص 8 ـ 10.
[18]. تفسیر تسنیم، ج 9، ص 426.
[19]. نوح، 4.
[20]. ر. ک: بحار الانوار، ج 5، ص 140.
[21]. منافقون، 11.
[22]. یونس، 49.
[23]. اعراف، 34.
[24]. تفسیر نمونه، ج 5، ص 150
اگر خدای منّان روزی رسان است؛ چرا بعضیها از گرسنگی میمیرند؟!
پاسخ اجمالی
منظور از اینکه خدا روزی رسان است؛ یعنی تمام نعمتها و روزیها از سوی او سرچشمه میگیرد، و او برای تمام انسانها و موجودات رزق و روزی معین میکند.
اما این بدان معنا نیست که روزی مادی انسان چون از قبل مشخص و معین شده؛ لذا اعمال وی نقشی در آن ندارد؛ چیزی آنرا کم و زیاد نمیکند؛ یا افراد با گرسنگی مورد آزمایش خدا قرار نمیگیرند، و یا آنکه در طول تاریخ، هیچ فردی از گرسنگی نخواهد مرد! بهرهمندی از رزق خدا شرایطی دارد که با وجود آن شرایط روزی مقدر شده به فعلیت میرسد. کسانی که سعی و تلاشی در به دست آوردن روزی نمیکنند، قطعاً شرط تحقق آنرا اجرایی نکردهاند. یا کسانی که در برابر شکر نعمتهایی که خداوند به آنها داده کفران نعمت میکنند، خود درهای گشایش روزی را به روی خود میبندند. از طرفی ممکن است مصلحت خدا در تنگگرفتن روزی برخی افراد و جوامع باشد. گنهکاران به دلیل مجازات و نیکوکاران جهت آزمایش!
پاسخ تفصیلی
خداوند در قرآن کریم میفرماید: «هیچ جنبندهاى در زمین نیست، مگر آنکه رزقش به عهده خدا است».[1] اما در عین حال مشاهده میشود که در طول تاریخ بسیاری از مردم، همینطور دیگر موجودات بر اثر گرسنگی از دنیا رفتهاند؛ لذا با توجه به مقدر بودن روزی و رزاقیت خداوند، این مسئله چگونه توجیه پذیر است؟!
در ارتباط با این موضوع باید گفت؛ منظور از اینکه خدا روزی رسان است؛ یعنی تمام نعمتها و روزیها از سوی او سرچشمه میگیرد و او برای تمام انسانها و موجودات دیگر رزق و روزی مقدر کرده است.
اما این بدان معنا نیست که چون روزی مادی انسان از قبل مشخص و معین شده، اعمال انسان نقشی در آن ندارد و آنرا کم و زیاد نمیکند و یا هیچ فردی از گرسنگی نخواهد مرد. بهرهمندی از رزق خدا شرایطی دارد که با وجود آن شرایط روزی به فعلیت میرسد. کسانی که سعی و تلاشی در به دست آوردن روزی نمیکنند، قطعاً شرط تحقق آنرا اجرایی نکردهاند. یا کسانی که در برابر شکر نعمتهایی که خداوند به آنها داده کفران نعمت میکنند، اینان خود درهای گشایش روزی را به روی خود میبندند.
قرآن کریم در این زمینه داستانی را از امتهای گذشته نقل میکند:
«وَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً قَرْیَةً کانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً یَأْتیها رِزْقُها رَغَداً مِنْ کُلِّ مَکانٍ فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللهِ فَأَذاقَهَا اللهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما کانُوا یَصْنَعُون»؛[2] خداوند (براى آنان که کفران نعمت میکنند،) مثالى زده است. منطقه آبادى که امن و آرام و مطمئن بود و همواره روزیش از هر جا میرسید، امّا به نعمتهاى خدا ناسپاسى کردند و خداوند به سبب اعمالى که انجام میدادند، لباس گرسنگى و ترس را بر اندامشان پوشاند.
خداوند در این آیه داستان شهرى را یادآور میشود که از هر نوع امکانات رفاهى برخوردار بود؛ امنیّت و آرامش داشت؛ روزى آن از هر سو به فراوانى میرسید، ولى نعمتهایى را که خداوند داده بود، ناسپاسى کرد. نتیجه این شد که خداوند تلخى گرسنگى و ترس را به آنان چشانید، آنچنان که گویا گرسنگى و تلخى مانند یک تن پوش آنها را احاطه کرده است. فراوانى روزى به گرسنگى، و امنیت و آرامش به ترس تبدیل شد و این نتیجه عملکرد خود مردم بود.
نقل شده است منظور از «قریه»، در این آیه مکه است که خداوند هفت سال مردم آنرا گرفتار گرسنگى و بدبختى کرد، تا آنجا که ظرفهاى پوستین و پشمهاى آغشته به خون و حشرات بدن حیوانات را میخوردند. این جریان اتفاق افتاد که پیامبر(ص) نسبت به آنها نفرین کرد و از خداوند خواست که مردم کافر و ناسپاس را مانند مردم زمان حضرت یوسف(ع)، هفت سال دچار قحطى و بدبختى کند.
برخى نیز میگویند؛ مقصود قریهاى است که پیش از پیامبر اسلام، خداوند پیامبرى به سوى آنها فرستاد، آنها کافر شدند، او را کشتند و خداوند آنها را گرفتار عذاب کرد.[3]
امام باقر(ع) فرمود: همانا انسان گناه میکند، پس روزى از او دفع میشود: «إِنَّ الرَّجُلَ لَیُذْنِبُ الذَّنْبَ، فَیُدْرَأُ عَنْهُ الرِّزْقُ».[4]
امام صادق(ع) در همین مورد فرمود؛ حتی نیت گناه از سوی فرد مؤمن میتواند وی را از رزق خداوند محروم ساز: «إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَیَنْوِی الذَّنْبَ فَیُحْرَمُ رِزْقَهُ».[5]
در همین رابطه در تفاسیر قرآن ذیل آیات 17- 19 سوره قلم داستانی به این مضمون نقل شده است:
پیرمرد مؤمن و بزرگواری در یمن در دهکده «صروان» باغی داشت، او به قدر نیاز از محصول آن برداشت میکرد، و بقیه را به مستحقان و نیازمندان میداد. هنگامى که چشم از دنیا فرو بست، فرزندانش گفتند ما خود به محصول این باغ سزاوارتریم؛ چرا که عیال و فرزندان ما بسیارند، و ما نمیتوانیم مانند پدرمان عمل کنیم! به این ترتیب تصمیم گرفتند تمام مستمندان را که هر ساله از آن بهره میگرفتند محروم سازند. سوگند یاد کردند که میوههاى باغ را صبح زود، دور از چشم مستمندان بچینند و براى مستمندان چیزى نگذارند. این نیت آنان باعث شد تا در حالیکه آنها خواب بودند آتشى آن باغ را احاطه نمود و تمام محصول را سوزاند.[6]
گاهی نیز تنگی روزی برای آزمایش و امتحان است:
«وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرینَ»؛[7] قطعاً همه شما را با چیزى از ترس، گرسنگى، و کاهش در مالها، جانها و میوهها، آزمایش میکنیم و بشارت ده به استقامت کنندگان.
«وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ»؛[8] و امّا هنگامى که براى امتحان، روزیش را بر او تنگ میگیرد، میگوید: پروردگارم مرا خوار کرده است.
بنابر این، ما هم معتقدیم روزى هر کس مقدر و ثابت شده، ولى در عین حال مشروط به تلاش و کوشش است. هر گاه این شرط حاصل نشود مشروط نیز از میان خواهد رفت. این درست مانند آن است که میگوییم هر کس اجلى دارد و مقدار معینى از عمر، مسلماً مفهوم این سخن آن نیست که اگر انسان حتى دست به انتحار و خودکشى بزند، یا از مواد زیانبخش تغذیه کند تا اجل معینى زنده میماند! مفهومش این است که این بدن استعداد بقا تا یک مدت قابل ملاحظه دارد، اما مشروط بر اینکه اصول بهداشت را رعایت کند و از موارد خطر بپرهیزد، و آنچه سبب مرگ زودرس میشود از خود دور کند.[9]
گاهى خشکسالى و قحطى شدیدى پیش میآید و موجود زنده هر چه تلاش میکند غذایى را به دست نمیآورد و میمیرد، در چنین حالتى معلوم میشود که روزى او در طبیعت تمام شده و باید بمیرد. حتى اگر غذا آماده باشد و سهم روزى حیوان تمام شده باشد، نمیتواند از آن روزى استفاده کند و میمیرد.[10]
گفتنی است؛ همانگونه که با گناه و کفران نعمت روزی کم یا قطع میشود، با دعا و اعمال نیک میتوان آنرا افزایش داد.
لازم به یادآوری است، آیات و روایات مربوط به معین بودن روزى در حقیقت هشدار به مردم حریص و دنیاپرست که براى تأمین زندگى به هر دری میزنند، و هر ظلم و جنایتى را مرتکب میشوند، به گمان اینکه تنها با این راه و روش میتوانند به روزی دست یابند. قرآن و احادیث به اینگونه افراد تذکر میدهد که بیهوده دست و پا نکنند، و از راههای نامشروع براى تهیه روزى تلاش ننمایند، همین اندازه که آنها در طریق مشروع گام بگذارند و تلاش و کوشش کنند مطمئن باشند خداوند از این راه همه نیازمندیهاى آنها را تأمین میکند.[11]
[1]. هود، 6.
[2]. نحل، 112.
[3]. ر. ک: طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، مقدمه، بلاغی، محمد جواد، ج 6، ص 600، تهران، ناصر خسرو، چاپ سوم، 1372ش.
[4]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 3، ص 672، قم، دار الحدیث، چاپ اول، 1429ق.
[5]. برقی، ابو جعفر احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، محقق، مصحح، محدث، جلال الدین، ج 1، ص 116، قم، دار الکتب الإسلامیة، چاپ دوم، 1371ق.
[6]. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 10، ص 505.
[7]. بقره، 155.
[8]. فجر، 16.
[9]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 9، ص 22، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ اول، 1374ش.
[10]. جعفری، یعقوب، کوثر، ج 5، ص 176، بیجا، بیتا.
[11]. تفسیر نمونه، ج 9، ص 22.
آیا بین كیفیت لباس پوشیدن و نوع شخصیت افراد رابطه ای وجود دارد؟
لباس دست كم پاسخگوی سه نیاز آدمی است; یكی این كه او را از سرما و گرما حفظ میكند، دیگر این كه در جهتحفظ عفت و شرم، به او كمك میكند و سوم این كه به او آراستگی و وقار میبخشد . در هر جامعهای نوع و كیفیت لباس زنان و مردان، علاه بر آن كه تابع شرایط اقتصادی و اجتماعی و اقلیمی آن جامعه است، تابع جهان بینی و ارزشهای حاكم بر فرهنگ آن جامعه نیز میباشد . انسان بسته به این كه برای جهان، چه معنایی قائل باشد، خود را چگونه موجودی بداند، چه سرنوشتی برای خود تصور كند و سعادت خود را در چه بداند، لباس پوشیدنش تفاوت میكند .
همان طور كه گفتیم انسان به وسیله لباس به خود آراستگی و زیبایی میبخشد . خود آرایی و زینت كردن، نه تنها آثار مثبت روحی و روانی در دیگران داشته و موجب آرامش روحی میشود، بلكه اثرات روانی مثبتی نیز در خود فرد دارد . بنابراین، نه تنها كیفیت لباس پوشیدن حاكی از شخصیت انسان است، بلكه در شكلگیری و تحول شخصیت او نقش دارد . اینك بعضی از موارد ارتباط نوع پوشش و شخصیت آدمی را بر میشماریم:
1 . پوشیدن لباس آراسته و پرهیز از هر نوع آشفتگی و پریشانی، نشانهای از وجود نظام فكری و ذوق سلیم در انسان است . بنابراین میتوان گفت كه آشفتگی برونی، حكایت از آشفتگی درونی میكند; زیرا انسان اگر دارای شخصیت طبیعی و سالم باشد، از آشفتگی و بهم ریختگی گریزان است و نظم و ترتیب و تمیزی را بر ژولیدگی و پریشانی ترجیح میدهد .
2 . پرهیز از خودآرایی و پذیرفتن آشفتگی و ژولیدگی در لباس، به جهت تعارضی كه با خواستههای فطری انسان دارد، اثرات بدی در زمینه روانی بر انسان میگذارد; بطوری كه به تدریجسبب بروز افسردگی روحی و انهدام ذوق سلیم در انسان شده، منجر به بیاعتدالی روانی میشود تا آن جا كه علائق انسان را به زندگی و مواهب موجود در آن، از حد اعتدال كاهش میدهد و او را به شخصی منزوی و گوشهگیر تبدیل میكند .
3 . آراستگی ظاهری اگر با خود آرایی درونی همراه شود، تنها رمز موفقیت انسان در جلب محبت و راه یافتن در دلهاست; به طوری كه بدون برخورداری از چنان شرایط ظاهری و باطنی، انتظار محبوبیت پیدا كردن، انتظاری بیجا خواهد بود .
در این جا بعضی از ویژگیهای لباس را كه با شخصیت انسان مرتبط است، از زبان روایات اسلامی یادآور میشویم:
1 . لباس زیبا، باعث تقرب به خداست . امام صادق (علیه السلام) میفرماید: خود را به وسیله لباس زیبا كنید; زیرا خدا زیباست و زیبایی را دوست دارد . (1) بنابراین وقتی انسان احساس كند خدا او را دوست دارد، تاثیر مثبتی برشخصیت او میگذارد .
2 . امام علی (علیه السلام) میفرماید: لباس تمیز، غم و ناراحتی را برطرف میكند و برای نماز، یك نوع پاكیزگی است . (2)
بنابراین یكی از عوامل نشاط و شادابی روانی، پوشیدن لباس تمیز است .
3 . لباس تمیز، باعث ذلت و خواری دشمنان میشود و انسان را در مقابل آنان سربلند میكند . امام صادق (علیه السلام) میفرماید: لباس پاكیزه، دشمن را ذلیل مینماید . (3)
4 . لباس مناسب، انسان را در میان مردم عزیز میكند . امام علی (علیه السلام) میفرماید: براستی نیكوترین لباس، آن لباسی است كه تو را با مردم همسان سازد و موجب آرایش تو در میان آنان شود و زبانهای آنان را از بدگویی تو باز دارد . (4)
5 . لباس انسان، باید معرف جنس او نیز باشد; بنابراین لباس مردان باید با لباس زنان تفاوت داشته باشد و هر كدام لباس مخصوص خود را بپوشند . پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مردانی را كه لباس زنان و زنانی را كه لباس مردان میپوشند، از رحمتخدا دور دانست . (5)
6 . لباس نباید غیر متعارف و به اصطلاح لباس شهرت باشد . گاهی انسان بر اساس خود خواهی و تكبر، لباسی را انتخاب میكند كه نظیرش در هیچ كس نبوده باشد . امام صادق (علیه السلام) میفرماید: برای انسان از نشانههای خفت و خواری همین بس كه لباسی بپوشد كه به آن مشهور شود . (6) بنابراین لباس شهرت، نشانه شخصیتخود خواه و متكبر است . از سیره و زندگی پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و سایر پیشوایان دینی استفاده میشود كه آنها با مسئله تجمل پرستی در لباس سخت مخالف بودند و از آن چه نشانه خودخواهی و تكبر داشت، برحذر میداشتند . درباره هیئت نمایندگی نجران، چنین آمده است: در پاسخ به دعوت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در سال دهم هجری، هیئتی از مسیحیان نجران وارد مدینه شدند تا با پیامبر مذاكره كنند . این هیئت در حالی كه لباسهای تجملی ابریشمی بر تن و انگشترهای طلا بر دست و صلیبها بر گردن داشتند، وارد مسجد شدند; ولی وضع زننده و نامناسب و حاكی از تكبر و خودخواهی آنان، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را ناراحت نمود و در نتیجه آنان را به حضور نپذیرفت; اما علت ناراحتی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را ندانستند . از علی (علیه السلام) در اینباره چاره خواستند و علتبه حضور نپذیرفتن هیئت توسط پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و ناراحتی آن بزرگوار را جویا شدند . علی (علیه السلام) فرمود: من چنین فكر میكنم كه آنها باید این لباسهای تجملاتی و انگشترهای گران قیمت را از تن بیرون كنند و بعد خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برسند . آنها چنین كردند و پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، آنها را به حضور پذیرفت و مورد احترام و تكریم قرار داد .
7 . پرهیز از لباس فرهنگهای بیگانه; كسی كه فرهنگ اسلامی و ملی خود را رها كند و به رنگ و لباس بیگانگان (كه مظهر آن دنیای غرب است) در آید، نشانه نداشتن استقلال و نشانه وابستگی به آنان است . چنین فردی، دچار احساس خود كمبینی شده است و شخصیتی ذلیل دارد . امام علی (علیه السلام) میفرماید: همواره حال این امت نیكو خواهد بود تا زمانی كه لباس بیگانگان را نپوشند و غذاهای آنان را نخورند و آن زمان كه چنین كنند، خداوند آنها را ذلیل خواهد كرد . (7)
8 . استفاده از رنگهای شاد در لباس، اثرات غیر مستقیمی در افزایش حركت و فعالیت و پیشرفت كار افراد دارد و در سلامت روانی و شخصیتی افراد مؤثر خواهد بود . پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرماید: لباس سفید رنگ بپوشید كه سبب آرامش و پاكیزگی شماست . (8) بنابراین انسانی كه از رنگهای روشن و شاد در لباس استفاده میكند، از آرامش روانی بیشتری برخوردار است . امام زینالعابدین (علیه السلام) میفرماید: زمانی كه امام حسن (علیه السلام) متولد شدند، او را در جامه زردی پیچیدند و به خدمت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آوردند تا نامی را برای وی انتخاب كند . آن حضرت فرمود: مگر من شما را نهی نكردم كه نوزاد را در جامه زرد نپیچید! بعد آنان جامه زرد نوزاد را بیرون آوردند و او را در جامه سفیدی پیچیدند و به حضور پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آوردند تا مراسم نامگذاری صورت گیرد . (9)
از آن چه گذشت، معلوم میشود كه كیفیت و چگونگی لباس هم از نظر رنگ و هم از نظر مدل و هم از نظر آراستگی و تمیزی، نشانه نوع شخصیت انسان است و چه بسا افرادی كه با پوشیدن نوع خاصی از لباسها، دچار مسخ شخصیتی میشوند و به كلی رفتار و اعمالشان تغییر پیدا میكند .
پینوشت:
1 . وسائل، ج3، ص340 .
2 . وسائل، ج3، ص346 .
3 . همان، ص346 .
4 . غررالحكم، ص152 .
5 . سنن ابی داود، ج4، ص60 .
6 . بحار، ج78، ص252 .
7 . وسائل، ج3، ص356 .
8 . همان، ص355 .
9 . منتهی الامال، ج1، ص411 .